این نکته را وقتی غنچه بودم فهمیدم :

تا لب به خنده وا نکنی گل نمی شوی

این نکته را وقتی غنچه بودم فهمیدم :

تا لب به خنده وا نکنی گل نمی شوی

به وفاتم گذری کن ...

مرجانِ لبِ لعلِ تو، مر جانِ مرا قوت
یاقوت نَهَم نامِ لبِ لعلِ تو یا قوت؟


قربان وفاتم به وفاتم گذری کن

تا بوت مگر بشنوم از رخنه تابوت

اومانیسم ، خودشیفتگی ، حب ذات

خیلی از موارد تو این دنیا ، درجاتی از شدت تا ضعف رو به طور پیوسته دارا هستن، و به تعادل رسوندنشون واقعن سخته، علاقه به خود هم یکی از اوناست که از خودخواهی و خود پرستی صرف تا ایثار و فداکاری تمام برای دیگران، دارای درجات متفاوتیه.

انسان ها تا حدود زیادی خود شیفته اند! مثال جالب و یه کم گلاب به روتونی هم هست در این مورد که روانشاسا میگن : مادر با وجود تمام علاقه و مهر مادری مشهورش، باز در تمیز کردن و بوییدن مدفوع بچش کراهت داره ولی در مورد خودش نه!!! و این یه خودشیفتگی پنهان و واقعیه!

اما از این که فراتر بریم ، نسل ما امروز تو روابط و دوستیهاش به تناسب ماشینی شدن داره شدیدا به سمت اومانیسم میره، و این شدت از رقابت هر کی به فکر خویشه ، بین دوست و خواهر و برادر و فامیل و ... به سمت همسر و فرزند و معشوق هم کشیده شده، و جالب اینجاست که چون این خودخواهی و سرگرم لذت ها و مسائل خود بودن و اهمیت ندادن به احساسات و نیازهای طرف مقابل، نا خود آگاه شما رو کم توجه میکنه ، در کوتاه مدت علاقه ی طرف مقابل رو بیشتر بر می انگیزه! و طرفتون متوجه خودخواهی پنهان شما نمیشه، البته تا مدتی!

نمیدونم این خوبه یا بد ولی دیگه نه تنها از دوستی ها و رفاقت های ناب قدیمی خبری نیست بلکه از ازدواج و مسئولیتاشو گذشت ها و فداکاری هاش حتا برای بچه ها، اونطوری که پدر و مادرهامون که نسل قبلی بودن با ما رفتار می کردن کمتر میشه نمونه ای پیدا کرد ! شایدم آدما حق دارن که به فکر خودشون باشن و به خودشون برسن ولی حس ناب ایثارهای پدرانه و گذشت های مادرانه ، عشق های حماسی ، و دوستی های فردینی رو دیگه فقط باید تو قصه ها جستجو کرد ...