این نکته را وقتی غنچه بودم فهمیدم :

تا لب به خنده وا نکنی گل نمی شوی

این نکته را وقتی غنچه بودم فهمیدم :

تا لب به خنده وا نکنی گل نمی شوی

من و بزرگواری ؟!

بدجور زندگی بی رحم شده، بعد از کلی سعی کردن که از آدما ناراحت نشم و رفتار درست خودمو داشته باشم و نمی دونم اخلاقی، ... عرفانی ، ... ، بزرگوارانه برخورد کنم، ولی هر چی زمان میگذره به این نتیجه می رسم که فلسفه وجودی "خوبی که از حد بگذرد، نادان خیال بد کند" هم بالاخره فلسفه ای بوده برا خودش 

تو این چند وقت از چند نفر از دوستا و اقوام نزدیکم چیزایی دیدم که منو به این نتیجه رسونده که برای فهموندن و یادآوری بعضی چیزا به بعضی آدمای خاص، باید مثل خودشون رفتار کرد، رفتار بزرگوارانه رو نه تنها نمی فهمن و به قول مامانم "به منظور ندارن"  بلکه براشون توقع هم ایجاد میکنه، دارم یاد میگیرم که با هرکسی باید به مقتضای شخصیتش  برخورد کرد و البته در تئوریهای رفتاری و مدیریتی هم "تئوری اقتضایی" به همین میگن که بیشترین طرفدار رو هم داره، افراط حتی درخوبی هم خوب نیست 

نظرات 2 + ارسال نظر
هستی پنج‌شنبه 25 خرداد 1391 ساعت 00:02

منم دارم همین کار رو انجام میدم ولی در کل به شدت بی خیال شدم به حرفها و به آدمها ...بی خیالی طی کن رفیق
چه خوب که دوباره می نویسی

هم این کار خوبه که داری انجام میدی هم بیخیالی موافقم باهات رفیق
هم اینکه واقعن خوبه که دارم دوباره مینویسم

فرشته جمعه 26 خرداد 1391 ساعت 21:51 http://houdsa.blogfa.com

کار خوبی میکنی...منم جدیدنا همینو یاد گرفتم...

تو هم کار خوبی میکنی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد