این نکته را وقتی غنچه بودم فهمیدم :

تا لب به خنده وا نکنی گل نمی شوی

این نکته را وقتی غنچه بودم فهمیدم :

تا لب به خنده وا نکنی گل نمی شوی

خانه ی دوست

من دلم می خواهد
خانه‌ای داشته باشم پر دوست
کنج هر دیوارش
دوست‌هایم بنشینند آرام
گل بگو گل بشنو...؛

هر کسی می‌خواهد
وارد خانه پر عشق و صفایم گردد
یک سبد بوی گل سرخ
به من هدیه کند

شرط وارد گشتن
شست و شوی دل‌هاست
شرط آن داشتن
یک دل بی رنگ و ریاست...

بر درش برگ گلی می‌کوبم
روی آن با قلم سبز بهار
می‌نویسم ای یار
"خانه‌ی ما اینجاست" !

تا که سهراب نپرسد دیگر
" خانه دوست کجاست" !؟

" فریدون مشیری"

نظرات 2 + ارسال نظر
هستی یکشنبه 28 خرداد 1391 ساعت 16:32

من مهربون ترین عموی دنیا رو دارررررررررم

قربون برادرزادم برم که محور همه ی دوستا و مهموناس

دوست شنبه 3 تیر 1391 ساعت 01:33

خانه ی دوست کجاست؟

در فلق بود که پرسید سوار؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد