این نکته را وقتی غنچه بودم فهمیدم :

تا لب به خنده وا نکنی گل نمی شوی

این نکته را وقتی غنچه بودم فهمیدم :

تا لب به خنده وا نکنی گل نمی شوی

من، بلعم، یک مسافر ...

می خواهم بازگردی، 

می خواهم بازگردم، 

می خواهم زمان به عقب بازگردد، به آن روزهای خوب ... 


اما نه، 

می خواهم من و تو و زمان به جلو بازگردیم، 

به این روزهای عالی ...


من که ترک کرده ام 

اعتیادم را به تو،

پس چرا

در تمام عاشقانه هایم 

هنوز هم هستی ؟ 


تو رفتی و هیچ آمدنی 

تنهاییم را درمان نکرد


پ ن : ماشین شیشه دودی چقدر از کافی نت بهتره برای شکستن بغض ...

نظرات 8 + ارسال نظر
آدرینا بانو شنبه 19 آذر 1390 ساعت 23:22

زیر دوش رو هم امتحان کن ....اشکا گم می شن

اونجا معمولن فکر می کنم و برنامه ریزی

دل پاک برادر یکشنبه 20 آذر 1390 ساعت 03:00

می ترسم از آرزوی باز گشت به جلو
می تر سم از نظارهء گذر زمان
می ترسم از اعتیاد به انتظار آینده
می ترسم از خودِ خیال پردازِ ناظرِ معتادِ منتظرِ آینده ام
بترس از روزمرگی ...

شاید پرتاب به جلو بهتر بود اگه شاعر می گفت ، دیگه نمی ترسیدی

آدرینا بانو یکشنبه 20 آذر 1390 ساعت 10:04

می شه خط یکی مونده به آخر رو یه بار دیگه بخونید آقای پیچیده؟؟

aali یکشنبه 20 آذر 1390 ساعت 13:56 http://giijgah.blogfa.com

این روزها هیچم واسه من نیست:/
این روزها اصلنم واسه من نبوده هیچ وخ...
روزهای تن‎هایی:(

خیلیم روزای خودته عالی خانوم

الهه(خدابانو) یکشنبه 20 آذر 1390 ساعت 23:10 http://7asemaneabi.blogfa.com/

برای شکستن بغضم همیشه نیاز به تنهایی داشتم.... هیچ وقت مثه بقیه زنها راحت توی جمع نگریستم... و سهم من شد ساعتها زار زدن در تنهایی و ساعتها رل بازی کردن و خندیدن و نقاب زدن در جمع ....

جواد دوشنبه 21 آذر 1390 ساعت 07:04

دعا کن اما نه مثل بلعمِ باعورا....

در زمان حضرت موسی (ع ) در میان بنی اسراییل پیرمردی زاهد , زندگی می کرد که نامش بلعم باعورا بود . او نزد خدا مستجاب الدعوه بود . دعاهایش همیشه به سرعت اجابت می شد ..... لشکر حضرت موسی برای فتح شهری که بلعم ساکن آن بود اقدام کردند . شهر در معرض فتح قرار داشت . پیران و حکام شهر نزد بلعم آمدند و از او خواستند دعا کند که حضرت موسی نتواند شهر را فتح کند . بلعم گفت ای نادانها در حق پیامبران خدا , دعا نمی توان کرد . آنها اصرار کردند . بلعم قبول نکرد. پیران , همسر بلعم را واسطه قرار دادند . او بلعم را راضی کرد که طبق خواست قوم دعا کند و او کرد ....... حضرت موسی هر چه سعی می کرد نمی توانست شهر را تسخیر نماید . رو به درگاه خداوند عرض کرد : خدایا وعده تو فتح من بود . چرا راه فتح بر من بسته است ؟ ندا آمد : بلعم باعورا در حق تو دعا کرده است که نتوانی شهر را فتح کنی . موسی گفت : خدایا دعا می کنم که حلاوت ایمان را از او بگیری و اجابت دعایش را بشکنی . ندا آمد که ابتدا به او سه دعای مستجاب می دهم و بعد از آن ایمانش می ستانم ........... ندا به بلعم آمد که : پیامبر در حق تو دعا کرده است , سه دعا از دنیا و آخرت داری و سپس بی ایمان خواهی شد و مستجاب الدعوه نخواهی بود .............. بلعم در حزن و اندوه فرو رفت . زنش موضوع را پرسید و بلعم حال قضیه را باز گفت ........ زن به طمع افتاد و گفت : بلعم سالها در خانه تو زحمت کشیده ام و هیچ نخواسته ام حال یک دعا از آن من باشد و دو دعا از آن تو ........... بلعم گفت این سه دعا تمام دین و آخرت ما است و باید درست مصرف شود , اما زن بیشتر بر خواسته اش پای می فشرد ........ بلعم ناچار قبول کرد و گفت بگو چه می خواهی ؟ زن گفت می خواهم زیباترین زن بنی اسراییل باشم . بلعم گفت بهتر و بیشتر بخواه . زن گفت تنها همین را می خواهم و بس . دعای بلعم اجابت شد و زن زیباترین زن بنی اسراییل شد .......... مدتی گذشت و زن نتوانست به یک پیرمرد بسنده کند و در فساد افتاد............. بلعم که علاوه برایمان , آبرو را نیز از دست رفته می دید , با خشم دعا کرد که زن تبدیل به سگ شود و شد ........... زن مسخ شده پشیمان از کارهای گذشته و حالت امروزش , گریان خود را به پای بلعم می مالید و تقاضای بخشش می کرد ........ فرزندان بلعم به پدر گفتند : هر چه باشد او مادر ما و همسر توست . او را ببخش .......... بلعم زن را بخشید و زن به حال اول برگشت ........... سه دعای بلعم باعورا تمام شد و ایمانش رفت.....................شهر به تسخیر پیامبر خدا در آمد ...............

عجب

مهرو دوشنبه 21 آذر 1390 ساعت 23:34

ای مرفه بی درد..ای ماشین شیشه دودی دار!!!
لابد تو ماشین به حال گدا گشنه هایی مثه من گریه میکردی!!!
بازم جای شکرش باقیه!!
بعدشم اتول نو مبارک...حالو چی چی هه این شیشه دودیه خوشجیله ی لامصب!!
تا جایی که من یادم میاد و ماشینت شیشه دوذی نبود!!

بعدشم که دلم برات خیلی تنگ شده..هم برا تو هم اون دوست عزیزمون که مرد نیست..!!!

آخی دلم سوخت به حالت کوزت! نه بابا من الانم ماشینم همونه و دوذی نیست این دوذی رو از قصد گفتم
یه 206 مشکیه با شیشه های دودی سیاه وقتی میشینی توش انگار عینک دودی زدی مهرو ! برا یکی از بچه هاست جنوب که میرم میگیرم ازش
منم خیلی دلم برات تنگ شده تهران کی میایی؟ دوست عزیزمون خودش جواب میده ...

آدرینا بانو چهارشنبه 23 آذر 1390 ساعت 00:30

با تشکر از بلعم جان که این وقت و به من دادن که خودم جواب بدم...ای عشق من ای مهربان یارم اون بغضات تو حلقم ...خوب پاشو بیا تهران ...بابا فوق می خوای چیکار....آدی برات دکترا می شه ....بیا بیا بیا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد